درسن کودکي از قصه پير شدي از زندگييه اين دنياتوسير شدي
درسن کو دکي موي توشد سفيد از دق مادري پشت زقم قيد
اي حسن جان اي حسن جان اي حسن جانم اي حسن جان
زانو بقل ن هي آ نکش حسن تخسيرتو که نيست زهرارو ميزدنند
تخسير تو که نيست مادر پره شکن در بين کوچه هاديدي سرش شکست
اي حسن جان اي حسن جانم اي حسن جان اي حسن جانم
درباره این سایت